می گفت :
در کنار چشمه درختی است
که میوه اش
داغ شقایق را
در گلبرگها دارد
و غم نگاهش را
به شبنم می کشاند
می گفت :
در کنار چشمه در ختی است
که سحر گاه می خواهد
برایش طلوع را
هدیه ی آسمانی کند
حتّی در غروب !
می گفت :
سیب را
برای خاطر اشکهای بیگناه
کاشته اند
می گفت
و من گذشتم!